مشخصاً شخص محصور هر عملی را مستمسک وارستگی خویش قرار میدهد تا مگر به نتیجۀ دلخواه برسد.
اینگاه، شما که آن سر دنیا در جمیع ناز و نعمت الهی و دنیوی بهسر میبرید، راهی را، ولو مختصر بسمت و سوی نائل آمدن به عرج و قرب عشق پیمودهاید یا نه چراکه به ظنتان این تکلیف صرف کسانیست که دل در گروی چشم و لب و خال و صورت معشوقه دارند.
شهامت نداشتن من، سخاوت شما را میطلبد.
دهانهای استیجاری مجال انتشار حرف حق را به من و شما نمیدهند.
و در توان ما هم نیست که این دهانها را گل بگیریم تا از حجم خزعبلات این دنیا و مافیهاش ذرهای بکاهیم.
بندههای زر و زور و حتی تزویر مار خوردهاند و اژدها شدهاند.
سخت است طوقی بر گردنشان نهاد و آنها را دوباره براه حقانیت رهنمون کرد.
عشق، جنونیست منطقی
جهالتیست معقول
مخاطرهایست مأمن
کاش، میان اینهمه تلخی
جرعهای به دهنم، عشق بریزی
آه از تو
که موقرانه، مبدل شدی به دشمن
دستی که آتش بردارد
و مدعیِ نور باشد
بیقید بریده میشود
در سرزمین یخی!
نپرس که دستانت کو؟!
نپرس که داستانت چیست؟
عشق، هیزم خانهایست سرد
که تماماً بر آب رفته
و مردی که نه فندک دارد و نه کبریت
در انتظار نیکوتین
میمیرد از نسخی
درباره این سایت